ساعت ۱۰شب بود و بچه ها باید می خوابیدن

آن ها شب بخیر گفتن و هر یک  به اتاق خواب خود رفتند

اما انگار اتفاقی افتاده بود و هر یک از آن ها در اتاق خوابشان ترسیده بودند

یعنی چه شده بود؟

تام که از شنیدن صدا خیلی وحشت زده شده بود، صدا را دنبال کرد تا ببیند که علت این صدا را پیدا کند

او بیرون پنجره را نگاه کرد و با دستانش شاخه درخت را کنار زد و به یک جغد برخورد کرد که در کوشه ای از درخت نشسته بود و داشت آواز می خواند

سوفی هم در اتاق خودش همین صدا را می شنید

و این صدای عجیبی مانع از خوابیدن او شده بود

او هم مانند برادر خود پنجره را باز کرد و شاخه ی درخت را کنار زد و دید 

دوتا گربه هستند که با هم در حال دعوا کردن هستند

داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کودکانه

داستان های کودکانه

داستان کودکانه مسواک بی دندان

داستان کوتاه کودکانه مامان بزغاله

داستان کوتاه کودکانه بذر کوچولو که حالا درخت شده بود

داستان کوتاه کودکانه صداهای اطراف ما

داستان کوتاه کودکانه لوکوموتیو ها

داستان کوتاه کودکانه سیاره ها و خورشید

داستان کوتاه کودکانه ملکه گل ها

داستان ,کودکانه ,صدا ,درخت ,ها ,هم ,صدا را ,کوتاه کودکانه ,داستان کوتاه ,بود و ,را کنار ,داستان کوتاه کودکانه ,کودکانه خلاصه داستان ,کوتاه کودکانه خلاصه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حجاب و پوشش مردان ZIBAMOHENNI1985 تارا jalal21 وبلاگ همسفران میرداماد برترین اخبار و اطلاعات تخصصی سئو istanbullastminutecheapticket مغز پیچیده من پرنده ی سفید اگزاست فن تهویه-مهتاب گستر