روزی دو قورباغه با هم کنار برکه مشغول صحبت بودند قورباغه کوچک به قورباغه بزرگ می گفت: وای پدر، من دیروز یک هیولای وحشتناک دیدم. او به بزرگی یک کوه بود و روی سرش هم شاخ داشت. دم درازی داشت و پاهایش هم سم

 

داشت.

 

قورباغه پیر که در دلش به صحبت های پسرش می خندید گفت: بچه جان اونی که تو دیدی هیولا نبود فقط یک گاو نر بوده که خیلی هم بزرگ نیست و شاید فقط یک کمی از من بزرگ تر باشد!

پسر از این حرف تعجب کرده بود، پدرش به ا وگفت: من می توانم خودم را به همان انداره کنم و تو ببینی. سپس او خودش را باد کرد و کمی بزرگ شد و از قورباغه کوچکش پرسید: از این هم بزرگ تر بود؟

پسرک که از دیدن آن صحنه هیجان زده شده بود گفت: از این خیلی بزرگ تر بود. قورباغه پیر دوباره خودش را باد کرد و سپس دوباره سوال پرسید و مجدد جواب شنید که گاو نر از این هم بزرگ تر بوده و دوباره قورباغه پیر نفس عمیقی کشید و خودش را تا جایی که امکان داشت باد کرد سپس رو به پسرش کرد و گفت: من مطمئن هستم که منالان از گاو نر بزرگ تر شدم.

اما در یک لحظه قورباغه پیر که خودش را خیلی باد کرده بود ترکید.

بچه های عزیز همیشه یادتون باشه که کسانی که خیلی خودخواه هستند و خودشان را از همه بالاتر و برتر می دانند باعث از بین رفتن خودشان می شود

داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کودکانه

داستان های کودکانه

 

داستان کودکانه مسواک بی دندان

داستان کوتاه کودکانه مامان بزغاله

داستان کوتاه کودکانه بذر کوچولو که حالا درخت شده بود

داستان کوتاه کودکانه صداهای اطراف ما

داستان کوتاه کودکانه لوکوموتیو ها

داستان کوتاه کودکانه سیاره ها و خورشید

داستان کوتاه کودکانه ملکه گل ها

قورباغه ,هم ,تر ,داستان ,کودکانه ,یک ,بزرگ تر ,از این ,قورباغه پیر ,خودش را ,هم بزرگ ,داستان کوتاه کودکانه ,کودکانه خلاصه داستان ,کوتاه کودکانه خلاصه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتاب/جزوه/فایل درسی/اموزش/تحقیق/پاورپوینت دانلود فایل های دانشجویی میثاق عشق مجله من فاش میگویم سایت دانشجویان زیست شناسی پیام نور اردبیل دانلود فایل های کمیاب فعالیت های درون مدرسه ای مطالب اینترنتی